تو عالم نشئگی داشت با خودش حساب کتاب می کرد. دید داره کم کم میشه دو سال که گرفتار شده. شوکه شد. پشتش لرزید. یهو انگار به خودش اومد. باورش نمی شد. دو سالی که هر بار تو همین عوالم نشئگی تصمیم گرفته بود ترک کنه و آخرین بارش باشه ولی آخرین بارهاش حالا دو سال طول کشیده بود. به آینه ای که روی پاتختی گذاشته بود نگاه کرد. خودش رو نمیدید دیگه توش. اونی که اونجا بود خودش بود و نبود. به یاد قیصر زمزمه کرد: به دنبال نامی که او. خودش منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

لایسنس نود 32, آپدیت نود 32, جدیدترین یوزرنیم و پسورد جدید فال حافظ فروشگاه اینترنتی صلوات با نظافت منزل فوری خیالتان راحت باشد طراحی سایت فروشگاه کاشی و سرامیک آداب و سنن tesina.co